آی آر نی نی

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

خيانت ماهي خوار


ماهي خوار پيري بر لب برکه اي زندگي مي کرد. روزي اندوه ناک کنار برکه نشست. خرچنگي از دور او را ديد و نزديکش آمد و گفت: «چرا غمگيني؟» ماهي خوار جواب داد: «چرا غمگين نباشم؟ غذاي من که يکي ـ دو ماهي است از دستم مي رود. چون از صيادها شنيدم که مي گفتند وقتي از فلان جا برگشتيم، در اين برکه به ماهي گيري مي پردازيم.»

خرچنگ با شنيدن اين سخنان زير آب رفت تا ماهي ها را خبر کند. ماهي ها نزد مرغ ماهي خوار جمع شدند و همگي گفتند: «ما با تو مشورت مي کنيم و خردمند موقع مشورت، از نصيحت کردن دريغ نمي کند، حتي اگر دشمن باشد. به خصوص در کاري که نفع آن به تو برمي گردد، زيرا زندگي تو به بودن ما بستگي دارد.»

ماهي خوار با خوش حالي از اين که نقشه اش گرفته، گفت: «من در اين نزديکي آبگيري مي شناسم و مي توانم هر روز چند تا از شماها را به آن جا ببرم.» ماهي ها هر روز بر سر اين که کدام يک زودتر بروند، دعوا مي کردند. تا آن که روزي خرچنگ سوار بر پشت ماهي خوار به سوي برکه رفت. بعد از مدتي او استخوان هاي ماهي ها را از آن بالا ديد. گردن ماهي خوار را محکم فشار داد. وقتي ماهي خوار سقوط کرد، به طرف برکه راه افتاد و ماجرا را براي ماهي ها گفت.

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

چارز شواب و مدیریت بر قلبها


روزي «چارلز شواب» از ميليونرهاي معروف تاريخ امريکا ، با سه کارگر خود هنگام اجراي وظيفه سيگار مي کشيدند برخورد مي کند، کاري که برخلاف مقررات شرکت بود.

او مي توانست آنها را توبيخ کند و بگويد:« شما که مي دانيد طبق مقررات نبايد سيگار بکشيد.» اما شواب مي دانست چنين کلماتي فقط کارگران را تحقير مي کند و سبب نارضايتي آنان مي شود.

او به جاي زدن اين حرفها، دست در جيبش کرد و سه سيگار بيرون آورد و به هر يک يکي داد و گفت:« بچه ها اين سيگارها را از من بگيريد، ولي اگر در ساعت هاي کار نکشيد سپاسگزار خواهم بود.»

روزي کسي از شواب پرسيد:« شما چه طور موفق شديد چنين کارگراني سخت کوش و وفادار داشته باشيد؟» و او توضيح داد:

« من هرگز از کسي انتقاد نمي کنم،راه پرورش بهترين چيزهاي موجود در يک شخص، تشويق و قدرداني است.»

از کتاب: جانب عشق عزيز است،فرومگذارش/مسعود لعلي

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

اميد خود را از دست ندهيد و با عزمي راسخ تلاش كنيد


روزي دو قورباغه، داخل كاسه شيري افتادند

آن دو تقلاكنان براي نجات جان خود و خفه نشدن دست پا ميزدند.

تا اينكه يكي از قورباغهها خسته شده اميد خود را براي نجات از دست داد و تسليم مرگ شد.

ولي قورباغه ديگر كه براي حفظ جان خودش بسيار مصمم بود همچنان دست و پا ميزد و تقلا ميكرد.

سرانجام قورباغه مصمم آن قدر داخل كاسه شير دست و پا زد كه تكه كرهاي سفت از شير حاصل شد. قورباغه مصمم و اميدوار با خوشحالي روي آن ايستاد و توانست از داخل كاسه بيرون بپرد.